#پارت اول رمان "آسمان رنگي"

گر هواي دل ميگرد اما مي‌گذرد...

#پارت اول رمان
متن
شعر
سه شنبه ۲۵ شهریور ۰۴

#پارت اول رمان "آسمان رنگي"

حال هواي ديگري داشتم انگار تمام وجودم را خوشبختي فرا گرفته بود اين جور احوالات از من گاهي بد گاهي خوب بعيد بود.... به ساعت مچيم نگاه كردم ده دقيقه به شيش بود اه از نهادم بلند شد بايد سري به ساغر ميزدم بيخيال رسيدن به خودم شدم با يه پوششي ساده از خونه زدم بيرون قدم زنان به سمت رستوران رفتم خداروشكر نزديك بود وگرنه حالا حالا نميرسيدم....

داخل رستوران شدم از دور صورت بشاش ساغر چشمك ميزد به استقبالم اومد

به خانوم ستاره سهيل شدي

جاي سلامته ساغر خانوم

سلام عرض شد باكلاس عزيزم ميخواي جنتلمنانه صندلي عقب بكشم شما بشيني

ععع بسه ديگه بزار بشينيم همه نگاهمون ميكنن

خب چي سفارش بديم همون پاستا هميشگي؟

بله ديگه

كارسون صدا كردم

جناب خسته نباشيد دوتا پاستا همراه با اب

چشم

چشم از گارسون برداشتم به صورت ساغر زل زدم

خب چه خبرا چي كارا كردي

هي خدا هيچي ندا گيج گيجم اصلا نميدونم چي كنم

براي چي چيزي شده؟

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.